ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

دوشنبه 30 اردیبهشت...92

امروز صبح بعد از خوردن صبحونه و کارتون هایدی تمرینات تمرکز رو انجام دادیم... بعد از چند مین استراحت، شروع کردیم به مرور و یادگیری درس جدید... تقریبا نیم ساعتی طبق دستور و تکنیک مربوطه درس خوندی، زنگ زدم به دکتر که جواب ندادن... بعد از 10 مین خودشون زنگیدن و گوشی رو گرفتی و شروع کردی جواب دادن به سوالات...توی همون نیم ساعت قابل قبول شده بودی....و دکتر پ دستور دادن که یه بستنی....یا چیزی که الان دوست داره بخوره بهش بدین....خیلی خوشحال شدی ولی من عادی بودم...چون خیلی زود همه چی یادت میره و غرور و... قرار شد هر روز ساعت 12 با دکتر تلفنی صحبت کنی و درس پس بدی... عصر نقاشی که قرار بود واسه پویا بفرستی رو کار کردی...حدود 2 ساعت و نیم مشغول ...
30 ارديبهشت 1392

چه روزی بود امروز.....)))))))):

صبح به سختی بیدار شدم رفتم استخر....آخه از ساعت یه ربع به پنج که بیدار شدم دیگه خوابم نبرد تا 7 ...7 نیم آلارم گذاشته بودم که پاشم... شما هم وقتی نماز میخوندم بیدار شدی و گفتی حالا که صبح شده دیگه بیدار بمونیم ولی دستشویی رفتی و آب خوردی و به سرعت خوابیدی... امروز زودتر از استخر برگشتم خونه....10... از تمریناتم خیلی خیلی راضی بودم... و بیصبرانه منتظرم که پس فردا شه و ادامه... امروز جلسه 9 زبانت بود... توی کلاس کاملا بی حوصله و بی علاقه نسبت به یادگیری...ولی در عوض شیطنت های یه دختر بچه 5 ساله تو کلاس گل کرده بود...وقتی جای تیچر نشستی که درس بدی همش با صندلی و ترکوندن ضربه گیرهای صندلی مشغول بودی و یا راه رفتن های بیهوده و یه جمله گفتن و ...
29 ارديبهشت 1392

دیروز امروز

امروز صبح یه جایی کار داشتم 8 آماده شدم زدم بیرون تا 8 نیم کارم انجام شد یهویی تصمیم گرفتم ماشینو ببرم کارواش... اینبار یه کارواش جدید که دستی میشورن و البته تمیزتر...یه کم معطلی داشت ولی می ارزید...حدودا 1 ساعتی طول کشید... برگشتم خونه شما هنوز خواب بودی... بیدارت کردم که 10 نیم با هم بریم بیرون که قسمت دوم کارم انجام شه...و تو راه برگشت نون بخریم صبحونه بخوریم... بعد از صبحونه رفتم تو حیاط و به درختها و گلها آب دادم... چه لذتی داشت بوی خاک و بوته های خیس...دلم میخواست حیاط و آب پاشی کنم ولی فرصت نداشتم موکولش کردم به 3 شنبه که کارگر میاد... امروز ظهر واست عدس پلو درست کردم... با اشتها خوردیم و شما رفتی سی دی ببینی منم یه چرتی زدم...آخه ب...
28 ارديبهشت 1392

شاگرد پیش دبستانی مدرسه "م"

امروز صبح موقعی که داشتم آماده میشدم برم استخر خودت بیدار شدی و سلام و صبح بخیر دادی و گفتی من میخوابم تا بیای...قربونت برم. که انقدر هوشیاری... روز خوبی رو گذروندم... امروز 9 مین جلسه آموزش شنا رو گذروندم، یه تمرین جدید که یه کم سخت به نظر میاد ولی میشه از پسش بر اومد....تا آخرین روز قبل از شروع ماه رمضان رو هم شارژ کردم...قرار شد شمارو ببرم استخر و اگه شد همونجا بیای.... یه ربع به 11 برگشتم خونه تو راه نون بربری خریدم که صبحونه بیشتر بهمون بچسبه... قصد داشتم برم لبنیاتی ی و دوغ و پنیر و خامه بخرم ولی چهارراه شلوغ و جای پارک حتی دوبل هم نبود بیخیالش شدم تا بعد، یه صبحونه عالی خوردیم و یک ساعتی استراحت کردم بعد آماده شدیم بریم مدرسه واسه...
26 ارديبهشت 1392

عشقم....:-*

از دیروز هوس خوردن خورشت قیمه و عدس پلو داشتی... دیروز که به هیچوجه فرصت نداشتم ولی قول دادم امروز واست درست کنم... و فردا هم عدس پلو... امروز کاملا خونه ایم واسه همین تصمیم به تمیزکاری و گرد گیری خونه دارم... چند روزه هوا فوق العاده خنک و بارونیه... واسه همین پنجره ها تمام روز بازه و خونه گرد و خاکی شده... دیروز خیلی سرد شد همشو بستم و زیر پتو سریال نگاه میکردم و همزمان پازل بازی میکردیم... آکادمی که رسیدیم تیچرت با ذوق و شوق دستت رو گرفت و بردت تا بورد رو بهت نشون داد که عکست توی سایز بزرگ روش نصب شده بود به عنوان زبان آموز برتر... چند تا عکس دیگه هم خودمون پرینت گرفته بودیم که بهشون تحویل دادیم واسه دفعات بعد... عکسهای خندونی که ا...
25 ارديبهشت 1392

59 مین ماهگرد عسل خانوم

قربونت برم که 59 ماه در کنار هم بودن رو با هییییییییچ چیز توی دنیا نتونستم مقایسه کنم... خیلی دوستت داریم......و بیصبرانه منتظر 60 مین ماهگرد و ماهها و سالهای بالیدنت هستیم... این روزا هوای ابری بارونی و خنک رو پشت سر میزاریم. ما هم که عاشق بارون... امروز صبح که رفتم استخر خواب بودی و تنها... دیشب بهت گفته بودم وقتی بیدار بشی هیشکی پیشت نیست... نگران نشی...چون بعد از یکی دو ساعت میام پیشت.... ساعت 9 نیم از استخر بهت زنگ زدم که جواب ندادی فهمیدم هنوز خوابی.... تا 10 نیم که دیگه برگشتم خونه دیدم داری هایدی میبینی....گفتی تازه بیدار شدم.....و صدای زنگ رو نشنیدم....ولی قول میدم دفعه بعد حواسم باشه.... قربونت برم عروسکم.....هزار ماشالله بزر...
24 ارديبهشت 1392